معنی گرداب هولناک
حل جدول
ورطه
گویش مازندرانی
گرداب
لغت نامه دهخدا
هولناک. [هََ/ هُو] (ص مرکب) (از: هول عربی + ناک فارسی) مهیب.ترسناک. (یادداشت مرحوم دهخدا). چیزی که از دیدن آن هیبت و ترس در دل پدید آید. (آنندراج):
یکی باد برخاست بس هولناک
دل جنگیان شد از آن پر ز باک.
فردوسی.
جایی و چه جای از این مغاکی
ماننده ٔ گور هولناکی.
نظامی.
چو گردن کشید آتش هولناک
به بیچارگی تن بینداخت خاک.
سعدی (از آنندراج).
یکی آتشین وادی هولناک
که از هول او دیو گشتی هلاک.
عبداﷲ هاتفی (از آنندراج).
گرداب
گرداب. [گ ِ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان قنقری بالا (علیا) از بخش بوانات و سرجهان شهرستان آباده، واقع در 54000گزی شمال باختری سودیان، کنار راه فرعی ده بید به بوانات. دارای 25 تن جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
گرداب. [گ ِ] (اِخ) دهی است از دهستان توابع تنکابن. (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 105).
گرداب. [گ ِ] (اِ مرکب) (از: گِرد + آب) ورطه. (آنندراج). جرداب معرب گرداب است. (منتهی الارب). جرذاب. (دهار). غرقاب:
به آب اندر افکنده شاه دلیر
سرش گه ز بر بود و گاهی به زیر
که از مرغ آن کشته نشناختند
به گرداب ژرف اندر انداختند.
فردوسی.
گرد گرداب مگرد اَرْت نیاموخت شنا
که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری.
لبیبی.
به گرداب در غرقگان را دلیر
مگیر ار نباشی بدان آب چیر.
اسدی.
صاحب رأی... پیش از آنکه در گرداب مخوف افتدخود را به پایاب تواند رسانید. (کلیله و دمنه).
بس زورقا که بر سر گرداب این محیط
سرزیر شد که تره نشد این سبز بادبان.
خاقانی.
توبه کردم که نیز در این دریا خوض نکنم و در این گرداب غوطه نخورم. (سندبادنامه ص 270).و در این جوی گردابهای عمیق و آبگیرهای ژرف بود. (سندبادنامه ص 115).
چو افتاد اندر این گرداب کشتی
به ساحل بر از این غرقاب کشتی.
نظامی.
پدید آمد از دور کوهی بلند
ز گرداب در کنج آن کوه بند.
نظامی.
از آن شد کشتیم غرقاب و من بر پاره ای تخته
که در گرداب این دریای موج آور فروماندم.
عطار.
در این دریای پرگرداب حیرت
کس از عطار حیران تر میندیش.
عطار.
چنین خواندم که در دریای اعظم
به گردابی درافتادند با هم.
سعدی (گلستان).
ای برادر ما به گرداب اندریم
وآنکه شنعت میزند بر ساحل است.
سعدی.
دو برادر به گردابی درافتادند. (گلستان).
سالها کشتی به خشکی رانده ام در بحر عشق
نیست امکان برون رفتن ز گردابم هنوز.
ابن یمین.
به گردابی چو می افتادم از غم
به تدبیرش امید ساحلی بود.
حافظ.
کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی
فتاده زورق صبرم ز بادبان فِراق.
حافظ.
و معرب آن کرداب است که در این شعر ابوغالب آمده است:
ینساب کالا فعوان الصل مطرداً
و دور کردابه یحکی تلویها.
و صاحب آنندراج آرد از تشبیهات آن سفره. ناف. کاسه ٔ چشم. عقده. (آنندراج):
از بدایع که تو داری عجبی نیست اگر
واکنی عقده ٔ گرداب به دست مرجان.
میر محمد افضل (از آنندراج).
به دریا سرو قدش عکس اندازد از تابش
مثال طوق قمری خشک ماند چشم گردابش.
عبداللطیف (از آنندراج).
روشنم شد تنگ چشمی لازم جمعیت است
بر کف دریا چو دیدم کاسه ٔ گرداب را.
صائب (از آنندراج).
به طفلی دایه ٔ گردون در آن آب
بریده ناف او باناف گرداب.
محمدقلی (از آنندراج).
مژگان من وظیفه ز خوناب میخورد
غواص خون زسفره ٔ گرداب میخورد.
محمدقلی (از آنندراج).
|| یکی از کائنات و آن برآمدن آب دریا است، چون ستونی مانند گردباد در خشکی. و رجوع به کائنات الجو شود.
گرداب. [گ ِ] (اِخ) نام ایستگاه راه آهن از دهستان علا از بخش مرکزی شهرستان سمنان. سومین ایستگاه از سمنان به دامغان که در 50هزارگزی واقع است. سکنه ٔ آنجا همان کارمندان ایستگاه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیمناک، ترسآور، ترسناک، ترسناک، خوفانگیز، خوفناک، دهشتناک، رعبآور، رعبانگیز، سهمناک، فجیع، مخوف، مخوف، موحش، مهیب، وحشتناک، وهمناک، هراسانگیز، هولناک
تعبیر خواب
دیدن گرداب در خواب، نشانه روبرو شدن با خطری بزرگ است. اگر مراقب خود نباشید، دشمنان به شهرت شما آسیب خواهند ساخت. - آنلی بیتون
فرهنگ معین
(~.) [ع - فا.] (ص مر.) ترسناک، خوف انگیز.
فرهنگ عمید
چیزی که بیم و هراس در انسان پدید آورد، پربیموترس، خطرناک،
فرهنگ واژههای فارسی سره
ترسناک، هراس انگیز
فارسی به عربی
رائع، فظیع
فرهنگ فارسی هوشیار
مهیب، ترسناک (صفت) ترسنال وحشتناک خوف انگیز. هولناکی: ترسناکی وحشتناکی خوف انگیزی.
فارسی به آلمانی
Furchtbar, Schrecklich
معادل ابجد
339